اویسااویسا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

میوه عسلی بابا

بدون عنوان

دختر قشنگ من تولدت مبارک .شما یک ساله شدی و من یک ساله که مادر شدم و بابت این هدیه خدا از ش ممنونم تو بهترین اتفاق زندگی من و بابایی هستی                                        من و بابایی برای شما تولد گرفتیم خیلی سعی کردی که تولد خوبی باشه امیدوترم تولدت و دوست داشته باشی .شب تولد خیلی خسته شده بودی و همش دوست داشتی بری و توی تختت بخوابی وقتی گزاشتمت توی تختت خیلی خوشحال شدی و از خوشحالی خندیدی.      وقتی خیلی خسته شده بودی من ...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

شما توی تولد کادوهای زیاد و قشنگی گرفتی و همه زحمت کشیدن برای شما .دوستای شما. ادرینا. پانیسا.کارن.مانی و شارمین  امده بودن تا توی تولدت شادی کنن دست همشون درد نکنه از بین تمام کادوهای قشنگی که گرفتی یه عروسک و از همه بیشتر دوست داری که نسبت به بقیه عروسکات قشنگ نیست اما به دلت نشسته و همش بغلش میکنی اینم عکس عروسک مورد علاقت ...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

مامان کارن دوست شما 2 تا تابلوی خیلی قشنگ درست کردن که من خیلی دوسشون دارم و زدم به دیوار اتاقت ...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

                            اینم هنر مامان تو درست کردن میوه              کیک تولد پرنسسم     از میز شام خیلی عکس نداریم و بیشتر فیلم داریم اما چند تا عکس هست میزارم اینجا   من برای تولد شما غذاهای خشمزه ای درست کردم که تو فیلم تولدت میبینی   اینم میز دسر چون تولد شما با تولد بابایی تقریبا با هم بود من برای شما با هم تولد گرفتم و من و شما برای بابایی کادو خریدیم و کیک براش خریدیم   ...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

شب تولد شما شب قشنگی بود درست من خیلی خسته شدم  اما شب قشنگی بود.اما چون ماه صفر بود نتونستم برات دی چی بیارم  و  اقایی که به من قول داده بود با لباس عروسکی بیاد نیومد و بر نا مه هام اونجور که میخواستم پیش نرفت اما اشکال نداره مهم اینه که شما یک ساله شدی و صحیح و سالم کنار من و بابایی هستی .سال دیگه برات تولد بهتری میگیرم و با سلیقه خود شما میگیرم   من برای تولد شما تم کفشدوزکی و انتخاب کردم و شما خیلی دوسش داشتی .لباس مناسب تم هم  دوختم که لباس من و شما با هم ست بود.زحمت زدن بادکنکها رم  دایی ایمان و دوستش کشیدن و اومدن بادکنکها رو برای شما وصل کردن   یه سری از عکسها رو میزارم اینجا عکسهای شما ر...
21 بهمن 1392

بدون عنوان

کادوی مامانی و بابایی     کادوی دایی ایمان و زن دایی جون   کادوی دایی امیر کادوی خاله فاطمه   و یه عالمه کادوی خشگل     ...
20 بهمن 1392

بدون عنوان

تقریبا یه ماه بعد از تولد شما تولد پانیسا جون بود . که مامان پانیسا با یه ذره تاخیر براش تولد گرفته بود .ما هم به تولد رفتیم و خیلی بهمون خوش گذشت قرار بود دوستاتم به تولد بیان که مامان ادرینا جون مریض شده بود و نتونست بیاد و کیان جونم مریض بود  و فقط ما رفتیم تولد و کلی شادی کردیم فقط مجبور شدیم از دست شما زود بیایم و نشد که کیک بخوریم ولی اشکال نداره  به مامان پانیسا میگیم برامون کیکی بخره و به ما بده تا بخوریم تولد خیلی خوش گذشت  پانیسا جون یه کادوی خیلی قشنگم از تم تولدش به شما داد دستش درد نکنه   وقتی که کلاه تولد و سرت گزاشتی اون و کشیدی به  صورتت و زخمی شدی و کلی گریه کردی عکس شما با صورت زخمی...
19 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام عزیزممم   عشق مامان من بعد از تولد شما دیگه وقت نکردم بیام و برات بنویسم . مامانی مریض بود و جراجی کرد و من و شما میریم اونجا تا مواظب مامانی باشیم .خدا رو شکر که الان حالش خوبه مامانی برای استراجت چند روزی روزی رفت شمال وقتی مامانی رفت شما از دوری مامانی مریض شدی و تو بیمارستان بستری شدی  مامان فدات بشه چه روزای سختیه روزی که شما مریض میشی و من اون چشمای نازت و میبینم که با حالت ناراحت به من نگاه میکنی    خدایا مواظب همه نی نی ها باش مواظب دختر منم باش بابایی خیلی ناراحت بود خیلییییییییییییی  شما مهمترین اتفاق در زندگی بابا هستی و  بیشتر از همه دنیا دوست داره عکس شما وقتی بیمارستان بودی ...
19 بهمن 1392
1